تسخیر لانه جاسوسی روباه پیر(انگلیس) - صاعقه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صاعقه

استعمار گر پیر، بوجود آورنده غده سرطانی بنام اسرائیل بود و اینک به خاک مذلّت افتاده است.

فکر می کردم این تجمع هم مثل همه ی تجمع های دیگر مقابل سفارت بریتانیا است.

اما این بار بالکل فرق می کرد.

ساعت16مقابل سفارت انگلیس رسیدم و وقتی دوستانم را روی دیوار سفارت دیدم شوکه شدم!در همان چند دقیقه نگاهی گذرا به رسانه های دور و بر،دوربین های پخش زنده ماهواره ای،عکاس ها و ... انداختم و متوجه شدم که اینبار واقعا فرق می کند.

پس از خط شکنی عده ای از دانشجویان اینبار نوبت ما بود که با فریاد «حیدر، حیدر» به دل نیروهای انتظامی بزنیم و درحالی که زیر مشت و لگد و باتوم های پیاپی آن ها بودیم توانستیم ازغشای 4متری شان بگذریم و داخل سفارت خانه شویم.

در بدو ورود ،نشان سلطنتی انگلستان را از روی دیوار کندیم و به دست عده ای از دانشجویان دادیم تا آن را بعنوان سند پیروزی به بیرون از سفارت خانه ببرند و به رخ رسانه ها بکشند.


پس از اقامه نماز شکر، شروع کردیم به گشت زدن داخل ساختمان های اداری و مسکونی سفارت و در قدم اول توانستیم بسیاری از زونکن های حاوی اسناد،قرارداد ها،معاملات و ...را پیدا کنیم و همه آن ها را پشت یک تویوتا بار کردیم.بغیر از این اسناد مکتوب، تعداد زیادی فیلم های ویدئویی و سی دی را هم ثبت و ضبط کردیم.البته تعداد زیادی بطری مشروب هم پیدا کردیم که همه آن ها را در حیاط محوطه خرد کردیم.

 

هر چند ساعت یکبار دسته ای 30،40نفره از دانشجویان موفق می شدند تا خود را از زیر دستان زمخت مامورین رد کنند و به داخل بیایند.لحظه ورود به سفارت خانه بیشتر مرا یاد لحظه ورود اسرا به اردوگاه های عراقی و تشکیل خط شکنجه برای استقبال از آن ها می انداخت!(البته پلیس داخل سفارت، پلیس ایران نبود) 

وقتی که یکی از دانشجوها اذان مغرب را از بالای ناقوس کلیسای سفارت گفت،همه مهیای نماز جماعت شدیم و با جمعیتی در حدود 300نفر نماز جماعت مغرب و عشا را خواندیم.پس از نماز هم با قرائت زیارت عاشورا، مراسم عزاداری شب چهارم ماه محرم را داخل سفارتخانه انگلستان براه انداختیم.

                                      

از یک سری از دانشجوها شنیدم که می گفتند اینجا کتابخانه بزرگی هم دارد و بعد از گشت و گذاری در محوطه سفارت توانستم به کتابخانه اصلی سفارت خانه دست پیدا کنم که تمام نسخ خطی و بایگانی نامه های مهر و لاک شده بین مقامات را می شد در آنجا پیدا کرد.اسنادی هم از خلیج فارس پیدا کردم که تاریخ های آن به اوایل1900میلادی بر می گشت.نامه های زیادی هم پیدا کردم که با خطی زیباو حاشیه نگاری ای زیبا تر نوشته شده بودند و از روی مهر های زیر نامه حدس زدم که مربوط باشد به آخوند های درباری زمان پهلوی.در آنجا بسیاری کتاب هم پیدا کردم که فقط مربوط می شد به بیانیه ها،نامه ها،سخنرانی ها و کلا اراجیف محمدرضا شاه و چند کتاب از خاطرات محرمانه اسدالله علم را هم در آنجا یافتم.

نسخه ی زیبا و بسیار نفیسی از دیوان حافظ هم آنجا بود که وقتی صفحه اول آن را باز کردم ،متوجه شدم که اهدایی هتل ارم شیراز است به جناب سفیر!

باکس های مختلفی هم در آنجا بود که هرکدام به نحوی مربوط به اقتصاد،سیاست،فرهنگ،توان نظامی و...ایران بودند.در یکی از آنها که مربوط به انقلاب های ایران و منطقه بود تورقی کردم و متنی را دیدم که در آن عکسی بزرگ از سید محمد خاتمی هم خورده بود که آن را از بقیه جدا کردم و در کیفم گذاشتم.

مهمترین چیزی که پیدا کرده بودم،نسخه ای خطی بود از سفیر یا کاردار سابق بریتانیا که یک علامت G بزرگ روی جلد آن حک شده بود.

من و چند نفر از دوستانم داخل کتابخانه بودیم و از وقایع بیرون و تهدیدهای نیروی انتظامی هیچ خبری نداشتم و اصلا نمی دانستیم که سردار رادان حوالی ساعت 20داخل سفارت شده و دانشجوها را تهدید کرده است که اگر تا 5دقیقه دیگر سفارت را خالی نکنند،همه آن ها را اولا با باتوم و کتک از محوطه بیرون می کند و ثانیا تحویل مقامات قضاییشان می دهد. دانشجوها هم مقاومت کرده بودند و سردار رادان هم به بند بند قولش عمل کرد و خوب از خجالت فعالین جنبش های دانشجویی در آمد!

فقط نمی دانم چرا وقتی این برادران نیروی انتظامی چشمشان به ما و امثال ما می افتد نیروی بالفعل بازویشان را بالقوه می کنند و بر سر و صورت ما می کوبند؟! اصلا انگار نه انگار که فتنه گران سال88...

 ما هم کماکان در حین جمع آوری اسناد بودیم که تعدادی از همین نیروی های وظیفه شناس(!) بر سرمان ریختند و هرچه جمع کرده بودیم را به هر زوری که شده بود ازمان گرفتند.وقتی که از کتابخانه بیرون آمدم نگاهی به دور و برم انداختم و هیچ یک از دانشجویان را ندیدم و تا چشم کار می کرد پلیس بود!

بیشتر از همه دلم به حال آن نسخه خطی سوخت که یک پلیس فهیم در آتشش انداخت و من هم سریع جستی زدم و از آتش بیرون کشیدمش و به آن مامور وظیفه شناس گفتم که  لااقل بی اندازش آنطرف تا کسی دیگر  آن را موشکافی کند!

اینطور بود که تقریبا جزو نفرات آخری بودم که از سفارت خانه بیرون می آمدم و به همین خاطر چندین بار تفتیش بدنی شدم و هیچ سندی دستم را نگرفت.

داخل پیاده رو خیابان فردوسی هم بسیاری از دانشجویان را دیدم که خونین و مالین بر زمین افتاده اند ...

به روایت یکی از دانشجویان


نوشته شده در پنج شنبه 90/9/10ساعت 10:57 صبح توسط گمنام نظرات ( ) |


Design By : Pichak